معنی نسترن وحشی

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

نسترن

(اسم) یکی ازگونه های وحشی وخودروی گل سرخ است که پایه پیوندبرای انواع گل سرخ قرارمیگیردگلاسکانه بنکلشجره العلیق ایت مورنی کلیک (ازجوشانده ریشه این درخت درمعالجه مرض هاری استفاده میشودونیز میوه اش بعنوان قابض درتداوی بمصرف میرسد) : نسترن لولوی بیضادارداندرمرسله ارغوان لعل بدخشی دارداندرگوشوار. (فرخی. چهارمقاله. ‎ 60 دیوان فرخی. عبد. 177)، رخساروبناگوش معشوق: بصدهزارکرشمه بزلف درنگرد چوبادسنبلش ازنسترنش بردارد. (عثمان مختاری. چا. همائی. ‎ 54) یانسترن پرپر. گل رشتی. یانسترن زرد. گل زرد. یانسترن سفید. گونه ای نسترن که دارای گلهای سفیداست. یانسترن عطری. گونه ای نسترن که دارای گلهای قرمزومعطراست نسترن قرمز. یانسترن قرمز. نسترن عطری.

لغت نامه دهخدا

نسترن

نسترن. [ن َ ت َ رَ] (اِ) نستر. نسترون. نسرین. پهلوی: نسترون. گلی است از انواع گل سرخ و به اندام کوچکتر از گل سرخ و در هر شاخه چندین گل با هم شکفد، به رنگهای مختلف سفید و صورتی و سرخ دیده می شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). نسترون. گلی سفید و خوشبوی باشد. (برهان قاطع). گلی است سفید و خوشبوی که به هندی سپوتی گویند و آن [را] اقسام باشد: پنج برگ و صدبرگ، و گل کوزه و گل مشکین و گل مشکیجه نیز گویند و به عربی نیز نستر و نسترن خوانند ونسرین هم به همان معنی است. (از فرهنگ نظام) (از آنندراج). دلیک. بنکل. علیق الکلب. شجرهالعلیق. ورد کلبی. رنگ گل. گلاسکانه. گیل دیک. گیله دیک. دیلیک. کلیک. نسرین. جلنسرین. گلنسرین. وردالذکر. گل نر. گونه های بسیاری از آن در جنگلهای شمال و ارتفاعات فوقانی هست که گل زرد و گل دوروی و گل گنده از گونه های معروف آن است و گونه های بسیار دیگری در ایران هست که نامهای محلی آن را نیافته اند. (یادداشت مؤلف):
می اندر قدح چون عقیق یمن
به پیش اندرون دسته ٔ نسترن.
فردوسی.
تا نباشد چو ارغوان نسرین
تا نباشد چو نسترن شمشاد.
فرخی.
تا چون سمن سپید بود برگ نسترن
چون شنبلید زرد بود برگ زعفران.
فرخی.
همیشه تا چو گل نسترن بود لؤلؤ
چنان کجا چو گل ارغوان بود مرجان.
فرخی.
وآن نسترن چو مشک فروشی معاینه است
در کاسه ٔ بلور کند عنبرین خمیر.
منوچهری.
زرد گل بینی نهاده روی را بر نسترن
نسترن بینی گرفته زرد گل را در کنار.
منوچهری.
نسترن مشکبو مشک فروش آمده ست
سیمش در گردن است مشکش در آستین.
منوچهری.
برون آمد از خیمه و آن دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.
؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
بستان ز نو شکوفه چو گردون شد
تا نسترن به سان ثریا شد.
ناصرخسرو.
نه یاسمین و نه سمن
نه سوسن و نه نسترن.
ناصرخسرو.
گرچه ز عالم آمده ای به ز عالمی
گرچه ز خاک هست به از خاک نسترن.
ادیب صابر.
کنار نسترن پرسبزه کردی
پر طوطی سوی شکر کشیدی.
خاقانی.
نسترن از بوسه ٔ سنبل به زخم
از مژه ٔ غنچه لب گل به زخم.
نظامی.
سر نسترن را ز موی سپید
سیاهی ده از سایه ٔ مشک بید.
نظامی.
آنکه بر نسترن از غالیه خالی دارد
الحق آراسته خلقی وجمالی دارد.
سعدی.
ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام
برفت رونق نسرین و باغ نسترنش.
سعدی.
|| نام گلی سپیدرنگ در هندوستان. (از ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || گلزار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). گلستان. || نوعی از جامه. (ناظم الاطباء).


باغ نسترن

باغ نسترن. [غ ِ ن َ ت َ رَ] (اِخ) یکی از باغهای مغرب چهارباغ اصفهان که مادی نیاصرم از میان آن میگذشته است. (از گزارشهای باستانشناسی ج 3 ص 205).


وحشی

وحشی. [وَ شی ی] (ع ص) واحد وحش. یک جانور دشتی. (منتهی الارب) (السامی) (ناظم الاطباء). جانور صحرایی رمنده از مردم. (غیاث اللغات) (آنندراج):
ببخش ای پسر کآدمیزاده صید
به احسان توان کرد و وحشی به قید.
سعدی.
|| غیرمأنوس از انسان و حیوان. (ناظم الاطباء). || مقابل متمدن. بری. بیابانی: اندر حدود ختن مردمانند وحشی و مردم خوار. (حدود العالم). || مقابل انسی و مقابل اهلی:
نه وحشی دیدم آنجا و نه انسی
نه راکب دیدم آنجا و نه راجل.
منوچهری.
وحشیان از حرمت دستش سوی پیکان او
پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا.
خاقانی.
کو سر تیغ کآرزوی من است
کانس وحشی به سبزه و ثمر است.
خاقانی.
تا پخته نیست مردم شیطان و وحشی است
و آندم که پخته گردد سلطان انس و جان.
خاقانی.
- وحشی السیر، کوکبی که در برجی درآید و بیرون شود و به هیچ کوکبی متصل نگردد. (از التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ص 491). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- وحشی سرشت، کسی که دارای سرشت و طبیعتی وحشی و مانند حیوانات وحشی است. تندمزاج و آنکه خوی وی بیابانی باشد. (ناظم الاطباء):
که از بیم قفچاق وحشی سرشت
در این مرز تخمی نیاریم کشت.
نظامی.
- وحشی شکار، صیاد.
- وحشی صفات، کسی که دارای صفات حیوانات وحشی است:
ز انسان گریزم کدام انسی ای مه
که وحشی صفاتی بهیمی طباعی.
خاقانی.
- وحشی طبیعت، وحشی مزاج. (ناظم الاطباء).
- وحشی مزاج، وحشی طبیعت. بیابانی و گریزان از مردم و غیر مأنوس. (ناظم الاطباء).
- وحشی نژاد، که از نژاد و نسب وحشی است:
به چندین کنیزان وحشی نژاد
مده خرمن عمر خود را به باد.
نظامی.
- وحشی نگاه، تیزنگاه سخت روی. (ناظم الاطباء).
- وحشی نهاد، وحشی سرشت. آنکه خوی مردمان بیابانی دارد. (ناظم الاطباء):
ز ویرانه جائیست وحشی نهاد
به صورت چو مردم نه مردم نژاد.
نظامی.
- وحشی وضع،که وضع و حالتی وحشی دارد. سرکش و بیابانی و گریزان از مردم و غیرمأنوس. (ناظم الاطباء):
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین.
حافظ.
|| جانب راست از هر چیزی یا جانب چپ. (منتهی الارب). || جانب چپ. (غیاث اللغات). || جانب راست از هر چیزی. (ناظم الاطباء). || جانب بیرونی از بعض اندام. مثلاً پشت دست را جانب وحشی گویند و کف دست را جانب انسی نامند. (آنندراج) (غیاث اللغات). آن جانب از تن یا اعضای آن یا چیز دیگر که روی به برون سوی دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). کنار وحشی، آن کنار از چیزی که از انسان دور باشد، برخلاف کنار انسی. (ناظم الاطباء). || پشت کمان. (منتهی الارب). || پس مردم. (بحر الجواهر). || هرآنچه به حیوانات وحشی که در بیابانهای بی آب و علف زندگی کنند نسبت داده شده باشد. || (اصطلاح معانی و بیان) وحشی بطور استعاره در مورد الفاظی که معانی آن روشن نبوده و مأنوسهالاستعمال نیز نباشد خواه از نظر اعراب خلص باشد که آن مخل به فصاحت خواهد بود و خواه از نظر امثال ما پارسی زبانان که مخل به فصاحت نیست استعمال کرده اند پس وحشی بدین معنی مرادف است بالفظ غریب و وحشی مخل به فصاحت اگر بر گوش گران و برذوق ناپسند آید آن را وحشی غلیظ و متوعر نیز نامند و عذب در مقابل آن باشد. از کتاب مطول و چلبی چنین استفاده میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون).

وحشی. [وَ] (اِخ) ابن حرب. یکی از صحابیان است که در جاهلیت حمزه سیدالشهداء عموی پیغمبر را کشت و در اسلام مسیلمه ٔ کذاب را. (منتهی الارب). رجوع به حمزه در همین لغت نامه و رجوع به تاریخ کامل ابن اثیر و منتهی الاَّمال شود.

فرهنگ عمید

نسترن

گلی خوش‌بو به رنگ سرخ یا سفید، کوچک‌تر از گل سرخ که در هر شاخه‌اش چندین گل شکفته می‌شود، ترن،
درختچه خاردار این گل: سر نسترن را ز موی سپید / سیاهی ده از سایهٴ مشک بید (نظامی۵: ۷۷۴)،

نام های ایرانی

نسترن

دخترانه، گلی سفید و زیبا از گونه‌های نرگس، گلی شبیه رز به رنگهای صورتی، سفید و زرد

خواص گیاهان دارویی

نسترن

تقویت کننده قلب و اعصاب و کمبود ویتامین c را جبران کرده و در درمان درد معده و ورم کلیه و اسهال مفید است. و اکثرا” به صورت شربت مصرف می شود.


گل نسترن

گل نسترن از دسته گلهایی است که موارد درمانی متعددی دارد. خود گل نسترن در عوارض پوستی مورد استفاده قرار می گیرد. از روغن دانه این گیاه به عنوان شاداب کننده پوست و تقویت کننده پیاز مو استفاده می شود. هم گل این گیاه و هم دانه آن منبع ویتامین C است.ثمر این گل بعد از ریختنش به صورت گرد و قرمز رنگ پیدا می شود که اصولاً کاربرد دارویی دارد و بیشتر به صورت دم کرده از آن استفاده می شود. همچنین باعث تقویت سیستم دفاعی بدن می شود.گل دهی این گیاه از اواسط اردیبهشت شروع می شود و تا آخر پائیز ادامه دارد. نحوه استفاده صحیح از آن بدین گونه است که بعد از چیدن، گلها باید در جای مناسبی خشک شوند تا بو، عطر و خاصیت دارویی آن از بین نرود و اگر قرار است که بعد از ریختن گلبرگها از دانه این گیاه استفاده شود باید ناخالصی های آن را از بین برد و بصورت خالص مورد استفاده قرار داد.

فرهنگ معین

نسترن

(نَ تَ رَ) (اِ.) گلی است خوشبوی به رنگ سرخ یا سفید که درختش خاردار است.

فرهنگ پهلوی

نسترن

گلی سپید رنگ

عربی به فارسی

وحشی

جانور خوی , حیوان صفت , وحشی , بی رحم , شهوانی , سبع , رام نشده , غیر اهلی , وحشی شدن , وحشی کردن

فارسی به عربی

وحشی

بربری، بریه، شرس، قوطی، مجموع اجمالی، وحشی

فرهنگ فارسی آزاد

وحشی

وَحشِی، (وفات 991 هق) کمال الدین وحشی بافقی از شعرای نامدار ایران در عهد شاه طهماسب صفوی است، دیوان اشعارش شامل ترکیب بندهای پر ذوق و سوز و مثنوی های مشهور مانند فرهاد و شیرین، خلد برین، ناظر و منظور، و قصائد و غزلیّات و قطعات نغز و زیباست،

معادل ابجد

نسترن وحشی

1084

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری